سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
9902

:: بازدیدهای امروز ::
0

:: لینک به وبلاگ ::

برای آنکس  که دوستش  دارم(احساس شیشه ای)

:: موضوعات وبلاگ::


:: دوستان من ::




چرا رفتی

:: خبرنامه ::

 

:: آرشیو ::


:: موسیقی وبلاگ::


برای آنکس که دوستش دارم(احساس شیشه ای)

فلسفه چیست؟

جمعه 85/1/11 ساعت 10:24 عصر



یک مقدمه کوتاه!

به گفته تمام فلاسفه، سخت ترین پرسشی که می توان مطرح کرد، این سوال است که:
"فلسفه چیست؟"
در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد.

عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است.
برای این مطلب کافی است به تعاریف مختلفی که از آن شده نگاهی بیندازید. در این باره نگاه کنید به:
  • تعاریف مختلف درباره فلسفه
  • در طول تاریخ، فلاسفه و متفکران، تعاریف مختلفی از فلسفه ارائه کرده اند.
    برخی از این تعاریف عبارتند از:
    • ابن سینا:
      فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.
      (فرهنگ فلسفی)

    • جرجانی:
      فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.
      (فرهنگ فلسفی)

    • ارسطو:
      فلسفه، علم به موجودات است از آن جنبه که وجود دارند.
      (فرهنگ فلسفی)

    • فیثاغورس:
    • فلسفه یعنی دوستداری دانایی.
      (دائره المعارف بریتانیکا)
    • فلسفه، مرحله عالی موسیقی است.

    • افلاطون:
    • فلسفه، لذتی گرامی است.
      (تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه1)
    • خاستگاه فلسفه، حیرت در برابر جهان است.
    • فیلسوف به کسی اطلاق می شود که در پی شناسایی امور ازلی و حقایق اشیا و علم به علل و مبادی آن ها است.
      (فلسفه و منطق، صفحه40)

    • سیسرون:
    • فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن به شریف ترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.
    • ای فلسفه! تو زندگانی ما را می گردانی؛ تو دوست فضیلت و دشمن رذیلت هستی؛ اگر تو نبودی، ما چه بودیم؟ و زندگی ما چگونه می گذشت؟(فلسفه و منطق، صفحه 40)


    • کریستین وولف:
      فلسفه، علم بر موجودات ممکن است، یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

    • فیشته:
      فلسفه، علم علم یا علم معرفت است.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

    • هگل:
      فلسفه، بحث در امر مطلق است.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

    • اوبروگ:
      فلسفه،‌ علم به مبادی و اصول است.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

    • هربارت:
      فلسفه،‌ تحلیل معانی عقلی است.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)

    • وونت:
      کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفت هایی است که از راه علوم مختلف بدست می آید، تا به این ترتیب مجموعه واحد و پیوسته ای ایجاد گردد.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)

    • پولسن:
      فلسفه مجموعه معرفت هاست که انتظام علمی پیدا کرده اند.
      (مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)

    • ثورو:
      برای فیلسوف شدن، داشتن افکار باریک و حتی تاسیس مکتب خاص، کافی نیست، تنها کافی است که حکمت را دوست داشته و بر طبق احکام آن زندگی ساده و شرافتمندانه و اطمینان بخش داشته باشیم.
      (تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه2)

    • کانت:
      فلسفه، شناسایی عقلانیی است که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.

    • ملاصدرا:
    • فلسفه استکمال نفس انسان از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است؛ همان گونه که در خارخ هستند. و نیز، حکم حقیقی به وجود آن ها با برهان و نه با ظن و گمان و تقلید، به قدر توانایی انسانی است.
    • فلسفه نظم بخشیدن عقلانی به عالم به قدر توانایی انسانی است؛ به این منظور که تشبه به خداوند حاصل شود.
      ( اسفار اربعه، جلد1، صفحه47)
با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم.

واژه فلسفه

واژه فلسفه(philosophy) یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است:
فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.
اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فیثاغورس بود. وقتی از او سئوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:
نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم.
بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است.

تعریف فلسفه

فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند:

  • زیبائی چیست؟ قبل از تولد کجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟
    آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟
    آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟
    سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟ از کجا معلوم که همه درخواب نیستیم؟ خدا چیست؟" و دهها سئوال نظیر این سئوالات.

چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.
مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.

یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است.
همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.


فلسفه مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند.
به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد.
ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد.
به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:
""فلسفه علم به احوال موجودات است ، از آن حیث که وجود دارند.


یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد.
فلسفه در این معنا مترادف حکمت است.

فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است.

فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می گوید:
فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.

فلسفه در آغاز

همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،(یعنی زندگانی درست) بود.

فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.
در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود:
فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی(بالاتر)، علم اوسط(وسط) و علم اسفل(پایین تر) نامیده می شد.

فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد:
اخلاق
تدبیر منزل
سیاست مدن(شهرها)(اصول حکومت کردن)
اخلاق در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود.
تدبیر منزل در رابطه با تدبیر امور خانواده بود
و سیاست مدن یا همان حکومت داری به تدبیر امور مملکت ربط داشت.

برای اطلاعات بیشتر در مورد فلسفه، نگاه کنید به:

منابع

  • فرهنگ فلسفی
  • تاریخ فلسفه غرب، صفحه 16-13


نوشته شده توسط: آرمز تنها

نوشته های دیگران ()

شرایط ازدواج

پنج شنبه 85/1/3 ساعت 10:3 عصر

شرایط ازدواج
واقعاً فکر میکنین شما چه زمانی به شرایط ازدواج میرسید؟هرکسی یه حرفی میزنه و یه نظری میده اما تمام این نظرات ار عرفها وشرایط اجتماع نتیجه میگیره.بعضیها مسائل مادی رو وسط میکشند و بعضیها هم دنبال عشق میگردند.اما دید روانشناسی قضیه با تمام اینها فرق داره.یه مبحث کاملاً پیچیده که من سعی می کنم اون رو به زبان ساده بگم که قابل فهم باشه.
مسئله اینجاست که حالات روحی افراد در زندگی شامل چند مرحله میباشد.ولی قربونش برم بدلیل خفقان اطلاعاتی کسی چیزی ازش نمیدونه.عرفهای اشتباه و قفل منطقی افراد هم مزید بر علت میشه تا همتون بال بال بزنین و آخرش نفهمین چکاره اید! درصدی تو ماجرا حل میشن و درصد بالاتری بعد از ازدواج میفهمن که وارد اتاقی شدند که راه خروج نداره! میفهمن که اشتباه کردن و ازدواج اون چیزی رو که باید بهشون میداده، نداده! میشن مثل خیلی از پدر و مادر ها که خود رو تلف شده میبینن و امیدشون رو به بچه هاشون پیوند میزنن! نهایتاً آنچنان سردر گم میشن که آخرش هیچ مفهومی پیدا نمی کنن. عرفها و عقاید غلط داره وادارتون میکنه با غریزه بجنگین ولی مثل اینه که برای رفع تشنگی دارین آب نمک میخورین! در زندگی هر فرد چندین منحنی سینوسی وجود داره که با ورود به هرکدام فرد خیلی از تفکرات و نظریات گذشته خود رو دور میریزه و چیزهای جدید جایگزین میکنه.شما مسلماً افکار چهار سال پیش خودتون رو ندارین و این دلیلش پختگی شماست که در اثر ارتباط با جهان اطراف بوجود آمده.این منحنی ها مدام بالا و پایین میشن تا خوب پوستتون کنده بشه و گیج بشین اما بالاخره در یک زمان تبدیل به یک خط کم لرزش میشه.بیاین به این مرحله بگیم مرحله فیکس! یعنی دقیقاً زمان ازدواج شما! چون شما تمام تغییرات روحی و جسمیتون رو انجام دادید و تجربه های مختلف پیدا کردید تا به یک ثبوت شخصیتی برسید.اما رسیدن به این مرحله در افراد مختلف فرق میکنه چون کاملاً بستگی به عملکرد افراد در مرحله قبل از اون داره! مرحله ای که من اسمش رو میزارم مرحله توریست! به زبان ساده مثل ورود به دانشگاه ، که تا پایه علمی قوی نداشته باشید نمیشه.هر فرد باید قبل از ازدواج یه توریست خوب باشه.این تمام حرف منه.این مرحله دوران طلایی هر فرده.چون تو این مرحله اون ارتباط داره، فرهنگ سازی میکنه، آزمایش میکنه، برنامه ریزی میکنه، شکست می خوره، پیروز میشه و تمام اینها باعث میشه که فرد پختگی لازم رو پیدا کنه. درصد بالایی از جوانهای ما مغزشون هنوز نپخته! اونها خام هستند در حالیکه فکر میکنن کارشون خیلی درسته!اونها هم رو تو دانشگاه پیدا میکنن، بیرون میرن، راجع به مطالب بی ربط اظهار فضل میکنن، هم رو دوست دارن ، 2 دفعه هم رو بوسیدن و آخرش بعد از 4 سال با هم ازدواج میکنن!غافل از اینکه بعد از چند سال با عبور از یک سیکل ماهیتشون عوض میشه و اینبار ظرفه که تو سر هم میشکنند! یک جفت قناری ما میشن 2 تا کلاغ بیریخت که حوصله هم رو ندارن! اونها شخصیتشون مثل یه گل بوده که زیر یه ظرف شیشه ای رشد کرد. باد بهش نخورده تا ریشه محکم بشه.با عبور از یه سیکل، پوچی و حس اسارت و حسرت کارهای نکرده زندگیشون رو میگیره.عین والدین خیلی از ماها که فقط یه ماسک از رضایت رو چهره دارن و هی خودشون رو گول میزنن که زندگی یعنی همین!! مرحله توریست در زندگی جوانهای ایرانی کمرنگه اما اثرش بعد از ازدواج وحشتناکه.خیلی ها اصلاً روحشون توریسته و حالا حالاها نباید ازدواج کنند.بعضی ها اصلاً باید توریست بمونن.این رو شخصیت تعیین میکنه.ولی یه توریست خوب بعد از فیکس شدن گول نمیخوره.زندگیش رو خوب جمع میکنه.زن یا شوهر پخته ایه.زنی که رابطه جسمی و عاطفی آزاد داشته دیگه الکی اشتباه نمیکنه.مرد رو میشناسه و انتخاب صحیح میکنه.نه مثل خیلی از دخترهای ما که تو پنبه بزرگ شدن، و تنها شناختشون از مرد دوست پسرشونه ،
مرد رو نمیشناسن ولی تو مغزشون پر از افکار جفنگه! یا مثل خیلی پسرهای ما که عملاً مغزشون رشد نکرده، نه زن رو میشناسن و نه میدونن ماهیتش چیه، دماغشون رو بگیری خفه میشن ولی ادعاشون سر به فلک میکشه! همش 2 تا ایده تو سرشونه که اونهم غلطه! ولی فکر میکنن دنیا باید با اصول اونها اداره بشه!! مرحله توریست رو طی کنین.خودتون رو از نظر جسمی و روحی آزاد کنین.بذارین ضربه بخورید.له بشین تا محکم بشین.تجربه بگیرین.باور کنین انتخاب درست ،یه دختره که چندین مرحله ارتباطی عشقی ، جنسی، روحی کامل داشته و بدونین اون خیلی موفقتر از یه دختر پاستوریزه است.شما بعد از ازدواج میفهمین من چی میگم.ولی اونوقت دیر شده.وقتی با یه فرد خام ازدواج کردید میفهمین که یه زن با تجربه های قبلی همسر و مادر بهتریه.اون حتی میتونه کمک ذهنی و برنامه ریزی داشته باشه و نه مثل یه ببو جلوتون بشینه.یه فرد بی تجربه بعد از ازدواج باری از دوشتون بر نمی داره بلکه بار خودش رو هم میذاره رو دوشتون.باور کنین نابودتون میکنه.یه مرد وقتی تجربه داشته باشه مسلماً پویاتره تا یه فرد قفل منطق.منظور از تجربه این دوست بازی نیست.چون خیلی از این روابط لوس اصلاً ارزش نداره که بخواد به شما پختگی بده .منظور 2 نفره که کاملاً اکتیو در تمام مسائل هم برخورد دارن.مرحله توریست هرچه موفقتر طی بشه آینده بهتری در انتظار شماست.باور کنین 80% انتخابهای غلط، سوء تفاهمها، ضربات عاطفی، طلاق، عدم درک و مکافاتهای بعد از ازدواج از ضعف این مرحله میباشد.در انتها باز میگم بدلیل ذهنیت اشتباه کسی رو برای زندگی انتخاب نکنین که برای امتحان درسش رو نخونده!



نوشته شده توسط: آرمز تنها

نوشته های دیگران ()

زن ... مرد ...نیازهای احساسی

پنج شنبه 85/1/3 ساعت 9:38 عصر

زن ... مرد ...نیازهای احساسی


نیازهای احساسی زنها و مردها تفاوتهای اساسی با یکدیگر

دارد.  در چالشهای روحی زنها به اشتراک

 و مردها به انزوا نیاز دارند که در نتیجه این اختلاف نیازهای احساسی زن و مرد بدجوری برای هم شاخ و شونه میکشند….جالبه که میدونیم

 هر 2 طرف با نهایت صداقت به پیش می آیند تا خود را برای دیگری 6

تیکه کنند ولی نتیجه کاملاً عکس شده و باعث تحریک همدیگر

میشوند.خودشون هم کف میکنند که د بیا...یعنی چی؟؟؟!!!مثلاً زن

فکر میکند با سؤالات پی درپی و ابراز دلواپسی به نظر همسرش یک

زن مهربان جلوه میکند در حالیکه مرد یواشکی فکر میکند که تحت

سلطه قرار گرفته و یکهو تحریک میشود که خود را آزاد کند!!!پس

اعلام میکند که:..خانم میزاری یه 2 دقیقه نفس راحت بکشیم یا نه؟…

زن هم گیج و منگ میشود و اصل قضیه را زیر سؤال میبرن…یعنی

علاقه…زن شوهرش رو با خودش میسنجه و میگه: اگه منو دوست

داشت میفهمید که چقدر به فکرشم…واقعت اینه که این رفتاریست

که زنها دوست دارند با آنها بشود و کلی هم باهاش حال میکنند ولی

مرد اگر در شرایط نامناسب مثل خستگی باشد این رفتار حکم دریل را برایش دارد!!!
مردها هم بدتر از زنها…وقتی میبینند که زن ناراحت است وی را با

 حالات خود میسنجند و بهترین دارو را برایش تجویز میکنند…تنهایی!!!

…او خیلی رومانتیک زنش را به حال خود رها میکند تا برای خودش بال

بال بزند و با خودش کنار بیاید.بعضی از مردها هم در این مواقع میشن

آخر درک کردن و به همسرشون میگن:…نگران نباش..چیز مهمی

 نیست!!!
در این لحظات زنها اگر قدرت داشتند شوهرانشان را خفه می کردند!!!

…آخه آدم حسابی…این چه وضعه ادراکه؟.چرا نمی خواین این تفاوتها

 رو درک کنید؟؟….بابا، به پیر ، به پیغمبر ، نیازهای احساسی و ادراکی

 شما با هم فرق داره….تو رو خدا اونها رو یاد بگیرین و درست عکس

العمل نشون بدین…برای احساس خوشبختی لازم نیست روزی 20 بار

 چشماتونو خمار کنین ، لباتونو چوله کنین ، بگین I LOVE YOU....

آقایون بدونین…


1-باید به همسرتون نشون بدید که بهش توجه ویژه دارین تا او حس

کنه که دوستش دارید.


2-باید با حوصله به حرفاش گوش بدید تا احساس کنه که درکش

 میکنین.


3-باید یه حقوقش احترام بذارین تا بدونه به شخصیتش علاقمندید.


4-باید باهاش صمیمی باشین تا احساس خوشنودی کنه.


5-باید بهش اجازه بروز و ارائه بدید تا احساس اعتبار کنه.


خانومها توجه داشته باشین….


1-باید رفتار شما با شوهرتون توام با پذیرش باشه تا حس کنه که

بهش اعتماد دارین.


2-نباید سعی در تغییر اون داشته باشین تا احساس اطمینان کنه و

خودش تغییر بوجود بیاره.


3-باید ازش قدردانی کنین تا انگیزه پیدا کنه.


4-باید نشون بدین که به تواناییهاش اعتقاد دارین.


5-بهش نشون بدید که بهترین انتخاب شما اون بوده….


 





نوشته شده توسط: آرمز تنها

نوشته های دیگران ()