یک مقدمه کوتاه!
به گفته تمام
فلاسفه، سخت ترین پرسشی که می توان مطرح کرد، این سوال است که:
"
فلسفه چیست؟"
در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد.
عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی
زمین است و در طول
تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است.
برای این مطلب کافی است به تعاریف مختلفی که از آن شده نگاهی بیندازید. در این باره نگاه کنید به:
- تعاریف مختلف درباره فلسفه
- در طول تاریخ، فلاسفه و متفکران، تعاریف مختلفی از فلسفه ارائه کرده اند.
برخی از این تعاریف عبارتند از:
- ابن سینا:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.
(فرهنگ فلسفی)
- جرجانی:
فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.
(فرهنگ فلسفی)
- ارسطو:
فلسفه، علم به موجودات است از آن جنبه که وجود دارند.
(فرهنگ فلسفی)
- فیثاغورس:
- فلسفه یعنی دوستداری دانایی.
(دائره المعارف بریتانیکا)
- فلسفه، مرحله عالی موسیقی است.
- افلاطون:
- فلسفه، لذتی گرامی است.
(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه1)
- خاستگاه فلسفه، حیرت در برابر جهان است.
- فیلسوف به کسی اطلاق می شود که در پی شناسایی امور ازلی و حقایق اشیا و علم به علل و مبادی آن ها است.
(فلسفه و منطق، صفحه40)
- سیسرون:
- فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن به شریف ترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود.
- ای فلسفه! تو زندگانی ما را می گردانی؛ تو دوست فضیلت و دشمن رذیلت هستی؛ اگر تو نبودی، ما چه بودیم؟ و زندگی ما چگونه می گذشت؟(فلسفه و منطق، صفحه 40)
- کریستین وولف:
فلسفه، علم بر موجودات ممکن است، یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)
- فیشته:
فلسفه، علم علم یا علم معرفت است.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)
- هگل:
فلسفه، بحث در امر مطلق است.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)
- اوبروگ:
فلسفه، علم به مبادی و اصول است.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)
- هربارت:
فلسفه، تحلیل معانی عقلی است.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12)
- وونت:
کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفت هایی است که از راه علوم مختلف بدست می آید، تا به این ترتیب مجموعه واحد و پیوسته ای ایجاد گردد.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)
- پولسن:
فلسفه مجموعه معرفت هاست که انتظام علمی پیدا کرده اند.
(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13)
- ثورو:
برای فیلسوف شدن، داشتن افکار باریک و حتی تاسیس مکتب خاص، کافی نیست، تنها کافی است که حکمت را دوست داشته و بر طبق احکام آن زندگی ساده و شرافتمندانه و اطمینان بخش داشته باشیم.
(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه2)
- کانت:
فلسفه، شناسایی عقلانیی است که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.
- ملاصدرا:
- فلسفه استکمال نفس انسان از طریق معرفت یافتن به حقایق موجودات است؛ همان گونه که در خارخ هستند. و نیز، حکم حقیقی به وجود آن ها با برهان و نه با ظن و گمان و تقلید، به قدر توانایی انسانی است.
- فلسفه نظم بخشیدن عقلانی به عالم به قدر توانایی انسانی است؛ به این منظور که تشبه به خداوند حاصل شود.
( اسفار اربعه، جلد1، صفحه47)
با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم.
واژه فلسفه
واژه فلسفه(philosophy) یا فیلوسوفیا که کلمه ای
یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است:
فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی.
اولین کسی که این کلمه را به کار برد،
فیثاغورس بود. وقتی از او سئوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:
نه، اما دوستدار دانایی(فیلوسوفر) هستم.بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی
عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است.
تعریف فلسفه
فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند:
- زیبائی چیست؟ قبل از تولد کجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟
آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟
آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟
سرنوشت انسان به دست خود اوست و یا از بیرون تعیین می شود؟ از کجا معلوم که همه درخواب نیستیم؟ خدا چیست؟" و دهها سئوال نظیر این سئوالات.
چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و
مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.
مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که
عدالت چیست؟ پاسخ گوید. این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.
یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی،
ابدی و همیشگی بودنشان است.
همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت
علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد.
فلسفه
مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند.
به عنوان نمونه، علم
فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که
حرکت و سکون دارند و علم
زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد.
ولی در فلسفه
کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی
وجود موضوع تفکر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد.
به همین دلیل
ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:
""فلسفه علم به احوال موجودات است ، از آن حیث که وجود دارند.
یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد.
فلسفه در این معنا مترادف
حکمت است.
فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه
ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند:
فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است. فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان
فلاسفه مسیحی و
اسلامی رواج داشت؛ چنانکه
جرجانی می گوید:
فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.
فلسفه در آغاز
همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،(یعنی زندگانی درست) بود.
فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک
فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.
در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود:
فلسفه نظری به علم
الهیات،
ریاضیات و
طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی(بالاتر)، علم اوسط(وسط) و علم اسفل(پایین تر) نامیده می شد.
فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد:
اخلاق تدبیر منزل سیاست مدن(شهرها)(اصول حکومت کردن)اخلاق در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود.
تدبیر منزل در رابطه با تدبیر امور خانواده بود
و سیاست مدن یا همان حکومت داری به تدبیر امور مملکت ربط داشت.
برای اطلاعات بیشتر در مورد فلسفه، نگاه کنید به:
منابع
- فرهنگ فلسفی
- تاریخ فلسفه غرب، صفحه 16-13
نوشته شده توسط: آرمز تنها
زن ... مرد ...نیازهای احساسی
نیازهای احساسی زنها و مردها تفاوتهای اساسی با یکدیگر
دارد. در چالشهای روحی زنها به اشتراک
و مردها به انزوا نیاز دارند که در نتیجه این اختلاف نیازهای احساسی زن و مرد بدجوری برای هم شاخ و شونه میکشند….جالبه که میدونیم
هر 2 طرف با نهایت صداقت به پیش می آیند تا خود را برای دیگری 6
تیکه کنند ولی نتیجه کاملاً عکس شده و باعث تحریک همدیگر
میشوند.خودشون هم کف میکنند که د بیا...یعنی چی؟؟؟!!!مثلاً زن
فکر میکند با سؤالات پی درپی و ابراز دلواپسی به نظر همسرش یک
زن مهربان جلوه میکند در حالیکه مرد یواشکی فکر میکند که تحت
سلطه قرار گرفته و یکهو تحریک میشود که خود را آزاد کند!!!پس
اعلام میکند که:..خانم میزاری یه 2 دقیقه نفس راحت بکشیم یا نه؟…
زن هم گیج و منگ میشود و اصل قضیه را زیر سؤال میبرن…یعنی
علاقه…زن شوهرش رو با خودش میسنجه و میگه: اگه منو دوست
داشت میفهمید که چقدر به فکرشم…واقعت اینه که این رفتاریست
که زنها دوست دارند با آنها بشود و کلی هم باهاش حال میکنند ولی
مرد اگر در شرایط نامناسب مثل خستگی باشد این رفتار حکم دریل را برایش دارد!!!
مردها هم بدتر از زنها…وقتی میبینند که زن ناراحت است وی را با
حالات خود میسنجند و بهترین دارو را برایش تجویز میکنند…تنهایی!!!
…او خیلی رومانتیک زنش را به حال خود رها میکند تا برای خودش بال
بال بزند و با خودش کنار بیاید.بعضی از مردها هم در این مواقع میشن
آخر درک کردن و به همسرشون میگن:…نگران نباش..چیز مهمی
نیست!!!
در این لحظات زنها اگر قدرت داشتند شوهرانشان را خفه می کردند!!!
…آخه آدم حسابی…این چه وضعه ادراکه؟.چرا نمی خواین این تفاوتها
رو درک کنید؟؟….بابا، به پیر ، به پیغمبر ، نیازهای احساسی و ادراکی
شما با هم فرق داره….تو رو خدا اونها رو یاد بگیرین و درست عکس
العمل نشون بدین…برای احساس خوشبختی لازم نیست روزی 20 بار
چشماتونو خمار کنین ، لباتونو چوله کنین ، بگین I LOVE YOU....
آقایون بدونین…
1-باید به همسرتون نشون بدید که بهش توجه ویژه دارین تا او حس
کنه که دوستش دارید.
2-باید با حوصله به حرفاش گوش بدید تا احساس کنه که درکش
میکنین.
3-باید یه حقوقش احترام بذارین تا بدونه به شخصیتش علاقمندید.
4-باید باهاش صمیمی باشین تا احساس خوشنودی کنه.
5-باید بهش اجازه بروز و ارائه بدید تا احساس اعتبار کنه.
خانومها توجه داشته باشین….
1-باید رفتار شما با شوهرتون توام با پذیرش باشه تا حس کنه که
بهش اعتماد دارین.
2-نباید سعی در تغییر اون داشته باشین تا احساس اطمینان کنه و
خودش تغییر بوجود بیاره.
3-باید ازش قدردانی کنین تا انگیزه پیدا کنه.
4-باید نشون بدین که به تواناییهاش اعتقاد دارین.
5-بهش نشون بدید که بهترین انتخاب شما اون بوده….
نوشته شده توسط: آرمز تنها